پاتوق همیشگی قرارهایمان شهر خاطره‌ساز ماهان بود… توی آلاچیق منتظر رزرو غذای رستوران بودیم. البته آلاچیق آن طوری بود که از بیرون چیزی دیده نمی‌شد. اولین بار بود که بعد از پایان کلاس دانشگاه به رستوران میرفتیم.

سرش را روی پاهایم گذاشتم. داشتم چادرش را کنار میزدم تا زیباترین لحظه‌ی هنر عشق را با طعم اناری لبهایش مجسم کنم که آهنگ «عشق اول مهدی احمدوند» از باندهای رستوران پخش می‌شد. همان‌که خواست لبانم آغشته به سرخی لبهایش شود، گفت: من اصلا این ترانه را قبول ندارم. عشق اول برایم معنایی ندارد… عشق آن است که به وصالش برسی و با آن زیر یک سقف، عاشقانه زندگی کنی.

پرسیدم: آیا من عشق اول بارانم هستم؟! پاسخ داد که تردید مکن که عشق اول و آخر بارانی!

با شنیدن این جمله در دلم غوطه‌ور شد… لبخندی زدم و پیشانی‌اش را به احترامش بوسه زدم و رخصت هیچ مجالی ندادم و در لبهای هم گره خوردیم.

دنیا و ثانیه‌های درگذرمان قابل وصف نبود که اگر آنجا رستوران نبود، حتماً الآن دخترکمان سه سال و نیم داشت!!!

حالا با تداعی گذشته؛ این سوال همیشگی هنوز برایم مبهم است که آیا واقعاً عشق اولش بودم…؟!

… اما هرچه که بودم؛ عشق آخرش نشدم!!!

 

✍ روزگذشته‌های #مرد_بارونی - ۱۳۹۷/۲/۱۷

 

رستوران منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

انیمه گاست | ANIME GOST Digital Marketing فقط سونیک قهرمان Portal Center All Gtas دانلود آهنگ جدید با لینک مستقیم yadakyar